داستان طنز (خر اسباب بازی)

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان طنز

 خر اسباب بازی

 

روزی روزگاری یه خراسباب بازی بود توی یک مغازه اسباب بازی فروشی، که دوست داشت یک  مشتری بیاید و او را بخرد. او بسیار ناراحت وغمگین بود، چون گاو و گوسفند که از دوستان صمیمی اش بودند او را خیلی مسخره میکردند و میگفتند چه دم درازی داره، چه گوش زغالی رنگی، چه گردن کلفتی، چه چشمای زمختی، چه سم های بی ریختی، چه دندون های زردی و.......

خلاصه هر وقت مشتری می آمد خراسباب بازی داستان ما، خودش را زیبا جلوه می داد تا  کسی او رابخرد. آخه اون ده دوازده سالی بود که تو انباری مغازه تنگ و تاریک حبیب سنتر حبیب آقا خاک می خورد. اوبدنه ای خاکستری رنگ، گوش های زغالی رنگ و سمی به کبودی چشمانش داشت. او که نه ولی همه میدانستند که اکثر آدم ها هم، خر حیوان را نمی خرند، چه برسد به خراسباب بازی که با زدن یک دکمه، صدای دلنشین عرعر او به آواز در میاید ودر همه جا می پیچد.

بعد از مدتی، بالاخره سرو کله ی یک آقایی پیدا شد. اما او یک مشتری نبود بلکه سمسار بود و میخواست اسباب بازی های کهنه را بخرد وبه کارخانه ببرد وآنها را باز  سازی کند . خر داستان ما،با صدای قشنگش، که ریتم عرعرش دلنشین تر هم شده بود، گفت ای وای من روز مرگ من  فرا رسید.ای خدا کره خری دیگری نبود که او را به چاله مرگ بیاندازی؟

دیگر هم کسی نیامد تا او را بخرد، خربیچاره غمگین شد و گفت:  خاک خوردن من در انباری مغازه بهتر بود تا اینکه بروم سینه قبرستون. ناگهان صدای پسر بچه ای امد که داخل مغازه شد وبه سمت خر رفت که دست ان مرد سمساربود، خررا پسندید. البته خیلی ها هم ممکن است خر را بپسندند، من و شما نباید ناراحت بشیم. فروشنده از تعجب لکنت زبان گرفت و تا چند لحظه زبونش بند آمده بود، چرا که ده سال مشتری برای آقا خره پیدا نشده بود و حالا مشتری قطار قطار.

بگذریم آقا خره قصه ما از تعجب، شاخ رنگی در آورده بود. پسر بچه با آن که پدرش دوست نداشت آن خررا بخرد ولی خودش عاشق خر شده بود.  روی سر پدر او هم می توان شاخ هایی را دید که درحال سبز شدن بود چون که پسرش عروسک به این زشتی را انتخاب کرده بود. سمسار که از ایستادن خسته شده بود، خر را از دست پسرک گرفت و آن را از دست پسرک گرفت. پسرکوچولو گریه کنان از درب مغازه خارج شد و توی دلش به پدرش بد و بیراه می گفت.

مش حبیب آقای قصه ما به سمسار گفت این خرو اون خوک و اونایی که داخل پلاستی هستند و اون دو تا کارتون روببر چون بقیه هنوز نو هستن.

سمسار اومد خر رو برداشت و با یک پلاستیک برد گذاشت پشت وانتش و رفت که بقیه رو هم بیاره، ناگهان دزدی آمد و پلاستیک واون خر رو برداشت.  بعد از مدتی که رفت جلوتر اومد پلاستیک رو سفت بگیره، آقا خره از دستش آفتاد زمین، خر بیچاره کتف و معده، روده وکلیه و گرده اش به سوزش درآمد عرعر کنان، با صدای قشنگش آن دزد را نفرین کرد. عرعر بگیری دزد بی وجدان، عر عر .

 

دزد پشت سرشو که دید، فهمید که سمسار دنبالشه دیگه فرصت نکرد و خر رو برنداشت و فرار کرد.  بعد از چند ساعت، بچه فقیری از آن سمت پیاده رو که آقا دزده، خر را در اونجا انداخته بود در حال قدم زدن بود که خراسباب بازی رو دید. اونن پسر بچه آرزوی دیدن یک عروسک را داشت، باخوش حالی وسرعت به سمت آن دوید و اونو برداشت، کمی نوازشش کرد.

خرقصه ما، اون قدر خوش حال شد که احساس سوزش درد بدنش رو فراموش کرد. البته خوشحالی او بیشتر بخاطر این بود که بالاخره صاحبی داره، هر چند که صاحبش فقیر و بدخت و بیچاره بود.

داستان ما به آخر رسید و امیدوارم از خوندنش خوشتون اومده باشد.

نویسنده نرگس عامل خبازان دانش آموز کلاس ششم 

نکات مهم در تدریس علوم تجربی دوره ابتدایی

 

سه موضوع اصلی در تدریس علوم که همانند رئوس یک مثلث هستند: اهداف- روش تدریس- ارزشیابی

سه هدف عمده در علوم تجربی: کسب اطلاعات ضروری- کسب مهارت های ضروری- کسب نگرش های ضروری

اطلاعات ضروری: اطلاعاتی که در زندگی کنونی و آینده ی فرد کاربرد داشته باشد:
- آموزش محیط زنده، گیاهان و جانوران، محیط زیستی
- آموزش محیط غیر زنده، پدیده ها و تغییرات کوتاه مدت و دراز مدت، سیل، زلزله، زمین، محیط زیستی
- علم فیزیک، محیط مصنوع، ماده و انرژی و شکل های آن
-
 علم بهداشت

مهارت های(راه های) یادگیری:
1- مشاهده(اساسی ترین مهارت)  2- فرضیه سازی  3- پیش بینی(حدس و گمان نیست، مبنای علمی دارد)  4- طراحی و تحقیق  5- کاربرد ابزار  6- محاسبه و اندازه گیری  7- برقراری ارتباط (گفت و گو، صحبت، بیان و ارائه ی گزارش کار)  8- نتیجه گیری(تفسیر یافته ها)  9- جمع آوری اطلاعات                                             

برقراری ارتباط، باید رو در رو باشد و همچنین از بیان مناسب استفاده شود.

بررسی کوتاه علوم تجربی پنجم

از ص 6 تا ص 13، نباید در انواع امتحانات سؤال بیاید؛ ولی باید تدریس نماییم. تدریس آن یک هفته تا 10 روز طول می کشد.

مهم ترین روش تدریس علوم تجربی: حل مسئله

هر فصل در دو هفته، هر 2 فصل در یک ماه(4 هفته) تدریس می شود. بعد از تدریس هر 2 فصل، یک هفته تدریس نمی کنیم و به مرور می پردازیم. جاهایی که برای بچّه ها نا مفهوم بوده، دوباره تدریس می کنیم.

تصاویر عنوانی به عنوان یک فعالیت می باشند.

ص 21 ،بسازید، کاربرد ابزار است.

فکر کنید ها جزو متن می باشند، فعالیت نیستند.

در علوم، فعالیت ها را تدریس می کنیم، متن ها مکمل فعالیت ها هستند.

مراحل تدریس یک فعالیت(هر فعالیت در یک جلسه)

1-   گروه بندی

2-  انتخاب فعالیت و تعیین نوع مهارت ها: در تمام فعالیت ها دو مهارت مشاهده و برقراری ارتباط وجود دارد، به غیر از آن، بر اساس نیاز فعالیت، معلم مهارت ها را مشخص می کند. در فعالیتی که پرسش است، مهارت پیش بینی وجود دارد، مهارت فرضیه سازی هم وجود دارد. اگر بسازید وجود داشته باشد، مهارت کاربرد ابزار وجود دارد و ... .

3-  فعالیت ها در اختیار گروه ها قرار می گیرد: وسایل را هم در اختیارشان می گذاریم تا انجام دهند. حتماً هم مدّت تعیین می کنیم.

4-   یادداشت یا نقّاشی یا به ذهن سپرده هایشان را به شکل مهارت برقراری ارتباط به کلاس ارائه نمایند.

5-   پس از گزارش بچّه ها، جمع بندی اطلاعات با معلم مربوطه است.

چند نکته:

تمام سؤالاتی که از بچّه ها می پرسیم، جزو دانستنی ها می باشند.

برای مهارت ها و نگرش ها، باید انتظارات بنویسیم.

فعالیت های کلاسی جزو مهارت ها ودانستنی ها می باشند.

در طراحی آموزشی:

- بهتر است فعل اهداف کلی التزام داشته باشد: بداند. بفهمد. پی ببرد.

- فعل رفتاری قابل سنجش و اندازه گیری باشد: به درستی رسم کند. به درستی بیان کند.

برگزاری کلاس آموزش خانواده  در مدرسه حیدرآباد هند در تاریخ 91/10/21

اولین جلسه آموزش خانواده با محوریت بهداشت   با حضور همه ی اولیای دانش آموزان و مخصوصا سرکنسول محترم  در مدرسه حیدرآباد هند برگزار گردید . در این جلسه جناب آقای نوریان سرکنسول محترم در مورد اهمیت آموزش  بهداشت وتاثیر پذیری دانش آموزان از محیطی که  در حال حاضر زندگی می کنند مواردی را  بیان فرمودند  و همچنین  اولیا ء دانش آموزان در مورد وضعیت جسمی و روانی دانش آموزان خود کسب اطلاع نمودند  و راهکارهایی هم توسط حضّار ارائه گردید و درپایان با جمع بندی نهایی توسط دکتر ملکزاده (مدرس) جلسه  خاتمه یافت . 

برگزاری یک دوره کلاس آموزش بهداشت در مدرسه حیدرآباد هند

یک دوره کلاس فوق برنامه آموزش بهداشت فردی و اجتماعی  برای دانش آموزان ابتدایی و راهنمایی مدرسه برگزار گردید . و کتابچه ی بهداشت به همه ی دانش آموزان داده شده ،در پایان کلاس ها  مسابقه ای با موضوع بهداشت برگزار گردید و به همه ی دانش آموزان که با میل و رغبت در کلاس حضور پیداکردند و به سوالات پاسخ دادند جوایزی اهدا گردید . لذا بدین طریق از طرف همه ی دانش آموزان  و همکاران مدرسه ازجناب دکتر ملکزاده مدرس این کلاس که زحمت های زیادی را متحمل شدند تشکر و قدردانی  به عمل  می آید

رباعی چیست؟

"رباعی" از کلمه ی "رباع" به معنی "چهارتایی" گرفته شده است. 

"رباعی" شعری است چهار مصراعی که بر وزن "لاحول و لاقوة الابالله" سروده می شود. 

سه مصراع اول رباعی تقریباً مقدمه ای برای منظور شاعر هستند و حرف اصلی در مصراع چهارم گفته می شود. 

رباعی در قدیم را از لحاظ موضوع می توان به سه دسته تقسیم کرد: 

الف) رباعی عاشقانه: مثل رباعی های رودکی 

ب) رباعی صوفیانه : مثل رباعی های ابوسعید ابوالخیر، عطار و مولوی 

ج) رباعی فلسفی: مثل رباعی های خیام 




شکل رباعی به صورت زیر است: 

..................... الف ///////// ..................... الف 

..................... ب ///////// ....................... الف 

البته در زمانهای قدیم بعضی رباعی ها دارای چهار مصراع هم قافیه بودند. 

نمونه هایی از رباعی: 

جز من اگرت عاشق شیداست بگو ----- ور میل دلت به جانت ماست بگو 

ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو ----- گر هست بگو، نیست بگو، راست بگو 
(مولوی) 

هر سبزه که بر کنار جویی رسته است ---- گویی زلب فرشته خویی رسته است 

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی ---- کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است 
(خیام)

مثنوی چیست؟

مثنوی 

واژه ی مثنوی از کلمه ی "مثنی" به معنی دوتائی گرفته شده است. زیرا در هر بیت دو قافیه آمده است که با قافیه بیت بعد فرق می کند.

از آنجا که مثنوی به لحاظ قافیه محدودیت ندارد بیشتر برای موضوعات طولانی به کار می رود. 

خصوصیات مثنوی باعث شده است که داستان ها اغلب در قالب مثنوی سروده شوند. علاوه بر داستان سرایی، برای هر موضوعی که طولانی باشد هم از مثنوی استفاده می شود. 

مثلاً در ادبیات آموزشی مثل آموزه های صوفیان هم از قالب مثنوی بهره می برده اند. 

سرودن مثنوی از قرن سوم و چهارم هجری آغاز شده است که از بهترین مثنوی ها می توان به شاهنامه فردوسی، حدیقه سنایی، خمسه نظامی و مثنوی مولوی اشاره کرد. 

قدیمی ترین مثنوی سروده شده- که اکنون به جز چند بیت چیزی از آن در دست نیست- مربوط به رودکی است که متن کلیله و دمنه را در قالب مثنوی به نظم در آورده بود. 

نمونه ای از مثنوی از بوستان سعدی 

حکایت 

یکی گربه در خانه زال بود----- که برگشته ایام و بد حال بود 
روان شد به مهمان سرای امیر----- غلامان سلطان زدند شر به تیر 
چکان خونش از استخوان می دوید---همی گفت و از هول جان می دوید 
اگر جستم از دست این تیر زن----- من و موش و ویرانه پیر زن

قطعه چیست؟

قطعه

"قطعه" شعری است که معمولاً مصراع های اولین بیت آن هم قافیه نیستند ولی مصراع دوم تمام ادبیات آن هم قافیه اند. طول قطعه دو بیت یا بیشتر است. 

......................الف///////// ...................... ب 
...................... ج ////////// ...................... ب 
...................... د ////////// ...................... ب 

قطعه را بیشتر در بیان مطالب اخلاقی و تعلیمی و مناظره و نامه نگاری بکار می برند. 

قدیمی ترین قطعه ها مربوط به ابن یمین است و از بین شاعران معاصر پروین اعتصامی نیز بیشتر اشعارش را در قالب قطعه سروده است. 

پروین اعتصامی مناظره های زیادی در قالب قطعه دارد از قبیل مناظره نخ و سوزن، سیر و پیاز و ...... 

شکل تصویری قطعه به شکل زیر است: 



علت اسم گذاری قطعه این است که شعری با قالب قطعه مانند آن است که از وسط یک قصیده برداشته شده باشد و در واقع قطعه ای از یک قصیده است. 

نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی ----- بررست و بردمید بر او بر، به روز بیست 

پرسیدازچنار که توچند روزه ای؟ ----- گفتا چنار سال مرا بیشتر ز سی است 

خندید پس بدو که من از تو به بیست روز ----- برتر شدم بگوی که این کاهلیت چیست؟ 

او را چنارگفت که امروز ای کدو ----- باتو مراهنوز نه هنگام داوری است 

فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان ----- آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!!! 

(انوری)

غزل چیست؟

غزل 

"غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید. 

در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند. 
این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی. 

ابیات غزل بین 5 تا 10 ییت دارد و دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند. 

غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد: 

......................الف///////// ...................... الف 
...................... ب ////////// ...................... الف 
...................... ج ////////// ...................... الف 

موضوعات اصلی غزل بیان احساسات و ذکر معشوق و شکایت از بخت و روزگار است. البته موضوع غزل به این موضوعات محدود نمی شود و در ادب فارسی به غزل هایی بر می خوریم که شامل مطالب اخلاقی و حکیمانه هستند. 

هر چند غزل فارسی تحت تأثیر ادبیات عرب بوجود آمد بدین معنی که در ادبیات عرب قصاید غنائی رواج یافت (در این زمان قصیده در ایران مدحی بود و غزل فقط در قسمت اول آن دیده می شود) و در قرن پنجم به تقلید از این قصاید غنایی غزل فارسی به عنوان نوع مستقلی از قصیده جدا شد، اما موضوعات غزل فارسی اصالت دارد و مثلاً غزل عرفانی به سبک شاعران ما در ادبیات عرب نادر است. 

نمونه ای از غزل حافظ: 

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی 
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی 
دایم گل این بستان شاداب نمیماند 
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی 
دیشب گله زلفش با باد همیکردم 
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی 
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند 
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی 
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد 
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی 
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم 
رخساره به ** ننمود آن شاهد هرجایی 
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست 
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی 
ای درد توام درمان در بستر ناکامی 
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی 
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم 
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی 
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست 
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی 
زین دایره مینا خونین جگرم می ده 
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی 
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد 
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی 

نمونه ای از غزل عراقی: 

نخستین باده کاندر جام کردند 
ز چشم مست ساقی وام کردند 
چو با خود یافتند اهل طرب را 
شراب بیخودی در جام کردند 
ز بهر صید دلهای جهانی 
کمند زلف خوبان دام کردند 
به گیتی هرکجا درد دلی بود 
بهم کردند و عشقش نام کردند 
جمال خویشتن را جلوه دادند 
به یک جلوه دو عالم رام کردند 
دلی را تا به دست آرند، هر دم 
سر زلفین خود را دام کردند 
چو خود کردند راز خویشتن فاش 
عراقی را چرا بدنام کردند؟

قالب های شعر فارسی (فارسی ششم ) قصیده

قصیده

قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند.

طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد.

لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد.

هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما مضمون اصلی قصیده مدح است و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است.

قصیده قالب رایج شعر فارسی از اوایل قرن چهارم تا پایان قرن ششم است و از این تاریخ به بعد غزل اندک اندک جای آن را می گیرد اما اوج قصیده سرائی در قرون پنجم و ششم است.

در قرن ششم بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ می دهد (بر روی کار آمدن سلجوقیان) بازار مدح از رونق می افتد و تصوف رواج می یابد و قصیده که اصل موضوع آن ستایش ممدوح در پایان شعر است جای خود را به دیگر قالب های شعری می دهد هر چند از این دوره به بعد هم قصیده دیده می شود اما دیگر قالب رایج نیست و غزل حتی وظیفه اصلی قصیده که مدح باشد را نیز بر عهده می گیرد.

سرانجام در قرن هفتم سعدی در طی قصیده ای مرگ قصیده را رسماً اعلام می کند و ساختمان سنتی آن در هم می شکند.

بعضی قصیده را "حماسه دروغین" خوانده اند چرا که در ادبیات حماسی قهرمان اغلب یک موجود اساطیری است که کارهای عجیب و خارج از توان بشر معمولی انجام می دهد ولی در قصیده همه ی این صفات در مورد شخصی که کاملاً او ا می شناسیم و می دانیم هیچ یک از این کارها را نمی تواند بکند بکار می رود.

در قصیده هایی که در مدح سلطان محمد غزنوی سروده شده است به نمونه های خوبی از این اغراق ها بر می خوریم که حتی اندکی هم با واقعیت شخصیت او سازگار نبوده است.

نمونه ای از قصیده

قصیده "بهاریه" فرخی شامل صد و بیست و پنج بیت و در مدح سلطان محمود غزنوی است که برای نمونه ابیاتی از آن نقل می شود:

بهار تازه دمید، ای به روی رشک بهار

بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار

همی به روی تو ماند بهار دیبا روی

همی سلامت روی تو و بقای بهار

رخ تو باغ من است و تو باغبان منی

مده به هیچکس از باغ من، گلی، ز نهار!

به روز معرکه، بسیار دیده پشت ملوک

به وقت حمله، فراوان دریده صف سوار

همیشه عادت او بر کشیدن اسلام

همیشه همت او نیست کردن کفار

عطای تو به همه جایگه رسید و، رسد

بلند همت تو بر سپهر دایره وار

کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی

کجا رسد بر کردارهای تو گفتار؟

تو آن شهی که ترا هر کجا شوی، شب و روز

همی رود ظفر و فتح، بر یمین و یسار

خدایگان جهان باش، وز جهان برخور

به کام زی و جهان را به کام خویش گذار

قابل توجه جناب آقای روش به زودی عکس کنسولگری را در وبلاگ قرار می دهم


سرگذشت برخی از کودکان و نوجوانان واقعه عاشورا (قابل توجه دانش آموزان ششم)

سرگذشت برخی کودکان ونوجوانان واقعه عاشورا-تحقیق کنید درس ششم هدیه های آسمان 

یکى از جلوه ‏هاى باشکوه حرکت کاروان امام حسین علیه ‏السلام ، حضور کودکان همراه امام حسین علیه‏ السلام و خاندان مکرم ایشان است. این حضور شورانگیز به شکوه حرکت امام حسین علیه ‏السلام رنگ و بوى خاصى بخشید. برخى از این جلوه‏ ها عبارتند از:

على اصغر علیه ‏السلام:یکى از فرزندان امام حسین علیه ‏السلام نوزاد شیرخوارى بود که از تشنگى در روز عاشورا بى‏تاب شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: «از یاران و فرزندانم، کسى جز این کودک نمانده است. نمى‏بینید که چگونه از تشنگى بى‏تاب است؟» در «نفس المهموم» آمده است که فرمود: «اِنْ لَمْ‏تَرْحَمُوُنى فَاْرحَمُوا هَذَا الطِّفْل» و در حال گفت ‏وگو بود که تیرى از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر را درید. امام حسین علیه ‏السلام خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشید.

رقیه :دختر سه یا چهار ساله ابا عبداللّه ‏الحسین علیه ‏السلام است که در سفر کربلا، همراه اسیران اهل‏ بیت بود و در شام، شبى، پدر را به خواب دید و پس از بیدار شدن بسیار گریست و بى ‏تابى کرد. خبر به یزید رسید. به دستور او، سر امام علیه ‏السلام را نزد او بردند. رقیه از این منظره، بیشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام (که محل اقامت موقت اهل‏بیت علیهم ‏السلام بود) جان داد.

امام محمدباقر علیه‏ السلام:تنها فرزند امام سجاد علیه‏ السلام بود. مادر بزرگوارش، فاطمه دختر امام حسن مجتبى علیه ‏السلام معروف به ام عبدالله است. در کربلا، سه سال و نیم بیشتر نداشت و حوداث خونین عاشورا و دوران اسارت را در حافظه خویش ثبت کرد.

قاسم بن الحسن:نوجوانى نابالغ بود که روز عاشورا در کربلا حضور داشت. وى فرزند امام ‏حسن علیه ‏السلام بود و برخى مادرش را رمله و برخى نفیله مى‏دانند. وى با اصرار زیاد، عمویش حسین علیه‏ السلام را راضى کرد تا به میدان برود.

حمید بن مسلم مى‏گوید:«در این گیر و دار بودیم که دیدم پسرکى به سوى ما مى‏آید که چهره‏ اش همانند پاره ماه بود. در دستش، شمشیرى و در تنش، پیراهنى و اِزارى و نعلینى پوشیده بود که بند یکى از آن دو پاره بود و فراموش نمى‏کنم که آن بند کفش پاى چپش بود. عمرو بن سعید بن نفیل ازدى از وى چون او را دید، گفت: «به خدا سوگند! اکنون بر او حمله مى‏برم.» به او گفتم: «سبحان الله! تو از این کار چه هدفى دارى؟ همان کسانى که دور او را گرفته ‏اند و حتى یک نفر از ایشان را باقى نمى‏گذارند، او را کفایت مى‏کنند.» گفت: «به خدا سوگند! من بر او حمله خواهم کرد». سپس بر او حمله کرد و پیش از آنکه این نوجوان روى برگرداند، با شمشیر چنان بر سرش کوبید که فرقش شکافته شد. پسرک با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: «اى عمو جان!» و با این کلمه از حسین علیه‏ السلام یارى خواست.سپس حسین علیه‏السلام پیکر او را از زمین برداشت و به سینه چسبانید و به جانب خیمه ‏ها برد، درحالى‏که پاهاى آن نوجوان، به زمین کشیده مى‏شد و در کنار فرزند جوانش على اکبر و دیگر شهیدان خاندان خویش بر زمین نهاد.

عبد اللّه‏ بن حسن بن على علیه ‏السلام:وى نوجوان 11 ساله و فرزند امام حسن مجتبى علیه‏ السلام بود که روز عاشورا وقتى دید سید الشهداء علیه ‏السلام بر زمین افتاده است، براى دفاع از عموى مظلومش به سوى میدان شتافت و جنگید و عده ‏اى را کشت و با تیغ بحر بن کعب به شهادت رسید. برخى هم نقل کرده ‏اند، حرمله با شمشیر، دست او را که در آغوش عمویش حسین علیه ‏السلام قرار گرفته بود، برید و همان‏جا شهیدش کرد.

عون بن عبدا...:عون، فرزند حضرت زینب علیه  السلام در کربلا و روز عاشورا همراه مادرش، حضورى فعال داشت و به شهادت رسید. این نوجوان شجاع نزد امام آمد و با اصرار مادرش، حضرت اجازه فرمود که به میدان برود. وى شمارى از دشمنان را به هلاکت رساند و سرانجام به شهادت رسید. رجزى که در میدان جنگ مى‏خواند، چنین بود: «اگر مرا نمى‏شناسید من پسر عبداللّه‏ جعفرم همان که در بهشت با دو بال پرواز مى‏کند...».

محمد بن عبداللّه‏:محمد بن عون عبداللّه‏ نیز شجاعانه قدم به میدان گذاشت و خود را معرفى کرد و در یک نبرد سنگین، سه سوار و هجده پیاده از دشمنان خدا را به دوزخ فرستاد و سرانجام به شهادت رسید.

طفلان مسلم:محمد و ابراهیم، دو فرزند مسلم بن عقیل بودند که در حادثه کربلا اسیر شدند. ابن زیاد دستور داد آن ‏دو را زندانى کردند. این دو نوجوان نابالغ، مدت یک سال در زندان بودند. سپس با کمک «مشکور»، پیرمرد زندان‏بان که هوادار اهل‏ بیت بود، شبانه از زندان گریختند. شب به خانه زنى پناه بردند که شوهرش در سپاه ابن‏ زیاد بود. حارث، آن دو را کنار رود فرات برد و بى‏رحمانه سر از تنشان جدا کرد و پیکرشان را در فرات افکند و سرهاى آن دو را براى دریافت جایزه نزد ابن زیاد برد.

عمرو بن جُناده انصارى:از شهیدان نوجوان کربلا است که پدرش در رکاب سیدالشهداء علیه  ‏السلام شهید شد. او هنگامى که خواست به میدان برود، امام فرمود: «پدر این جوان کشته شد، شاید مادرش راضى نباشد که به میدان رود.» گفت: مادرم دستور داده که به میدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است. او که 9 یا 11 ساله بود، به میدان رفت و رجز خواند و جنگید تا شهید شد. 

عبداللّه‏ بن مسلم:عبداللّه‏، فرزند مسلم بن عقیل، نوجوانى بود که همراه دایى و مادرش در کربلا حضور داشت. مادر او رقیه، دختر على علیه ‏السلام است. عبداللّه‏ در روز عاشورا، با اجازه حسین علیه ‏السلام به میدان نبرد رفت و این رجز را خواند: «امروز پدرم، مسلم و جوانانى را که در راه دین رسول خدا صلى‏الله ‏علیه ‏و‏آله شهید شده ‏اند، ملاقات مى‏کنم«.عبدالله شمارى از مردان جنگىِ دشمن را در سه حمله از پاى درآورد و سرانجام به دست عمرو بن صبیح صیداوى و اسد بن مالک به شهادت رسید.

محمد بن مسلم:نوجوانى 12 یا 13 ساله بود که روز عاشورا در کربلا با امام حسین علیه ‏السلام شهید شد. پس از شهادت عبدالله بن مسلم، جوانان بنى ‏هاشم به طور دسته ‏جمعى، بى ‏اجازه بر دشمن حمله کردند. امام حسین علیه ‏السلام فریادى کشید و آنان را از حمله گروهى بازداشت و با صدایى رسا فرمود: «اى پسر عموهاى من! براى مرگ، شکیبا باشید.» جوانان اهل ‏بیت، دست از حمله برداشتند و بازگشتند، ولى در این فاصله، محمد بن مسلم (فرزند دیگر مسلم بن عقیل) به دست ابومرهم ازدى و لقیط بن ایاس جُهنى به شهادت رسید.


مناجات یک دانش آموز تنبل

لهی سوگند به بلندی درخت چنار و به ترشی رب انار ترحمی بنما بر این بنده بی مقدار بی کارو بی عار که دمارش را بر آورده روزگار.  

ای خالق مدرسه وای به وجود آورنده فرمول های حساب و هندسه ای خدای عزیزم بیزارم از این نیمکت و میزم دانش آموزی سحر خیزم که هر روز صبح زود ساعت 10 از خواب برمیخیزم وروز های شنبه تا پنجشنبه اغلب از مدرسه می گریزم که من انسانی نحیفم و در کلاس درس بسیار ضعیفم اگر چه نزد معلم و دانش آموزان خیلی خوار و خفیفم ولی خارج از مدرسه به هرکاری حریفم

ای خالق شهرستان های کرمان ویزد ورشت نمره انضباط مرا داده اند هشت دیگر به چه امیدی می توان سر کلاس درس نشست؟ آن جا که معلم هم نمیکند گذشت چه کنم اگر سر نگذارم به کوه و به دشت؟ الهی می دانی که من کیستم هر چند که دانش آموزی فعال ودرس خوان نیستم ولی چه قدر عاشق نمره بیستم.

پروردگارا سال گذشته هنگام امتحان خواستم تقلب کنم معلم از راه رسید رنگ از رخسارم پرید برگه امتحانی ام را گرفت وکشید وآن را از هم درید وچنان کشیده ای به صورتم کشید که برق سه فاز از چشمم پرید وصدایش را مادرم در خانه شنید. ای خالق آموزگار و ای سازنده مداد و خط کش و پرگار آن چنان هدایتم کن تا این معنی را بدانم که اگر معلم خودش درس را میداند پس چرا از من میپرسد و اگر نمیداند چرا از دیگران و آن ها میدانند نمیپرسد؟

ای آفریدگار خودکار بیک سوگند به کتاب های شیمی و فیزیک و فرمول اسید اتانوئیک که مشتاقم به یک دست لباس شیک و از خوراکی ها آرزومندم به خوردن قیمه با ته دیگ ولی اگر نبود راضی ام به یکی دو سیخ شیشلیک.

الهی از مدرسه بسیار دلتنگ ام و در کلاس درس همیشه منگم و با دو ابر قدرت شرق و غرب یعنی بابا و معلم همیشه در جنگ ام ولی در ساعت تفریح بسیار زرنگ ام دروغ چرا؟ حقیقت آن است که در یک کلام برای خانه و مدرسه بسیار مایه ننگم.